منم قایقی بر لب بحر بی کس ویار وبسته به سخر
قایقی سرشته زلوح لوان زعشق گشته به رنگ پروان
قایقی اسیر دل ساحل کنار سردی آن آب و گل
از دل ساحل ندیده محنتی از سردیش نخوابیدم ساعتی
در دل ساحل ندیدم معبدی که اندر آن دیده باشم عابدی
گر تو ای ساحل بی چراغی رخصتی ده بندم توشه راهی
از دل شب چه دانی ای بی اثر که اندر دلش پلیدی کند سفر
دانی ویس و رامین را دو یارند؟ و لیلی ومجنون حبیب روز کارند؟
تو نیکی کن و بندم کنی باز بگذار که با عشق کنم راز و نیاز
خواهم که تابوتت کنم باز واندر مسجد عشق ایستم به نماز
3520 بازدید
2 بازدید امروز
1 بازدید دیروز
5 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian